روزهای زندگی نوشاد همه دنیای مامان وبابا

ساخت وبلاگ

سلام بر عشقولی مامان نفس مامان امسال خیلی زود گذشت البته هر سال همه همین حرفو میزنیم ولی واقعا نفهمیدم کی گذشت .وداره یه سال زوج میاد منم که کلا سال های زوج رو دور شانسم خدارو شکر .اول بگم که مامان تنبلت اصلا دست به سیاه وسفید نزده یعنی به تمام معنی کلمه هیچ کاری در راستای خونه تکونی واستقبال سال نو انجام ندادم هم توانشو ندارم هم حوصلشو ندارم هم اینکه من مرض بساب بساب دارم من که می دونم الان تمیز کنم بازم باید تو خرداد خونه بریزم با خودم گفتم چه کاری میزارم تو خرداد یه بارکی دوروز کارگر میگیرم وخونه میسابم برای همین عید من فعلا رفته رو مرداد ماه که باید خودمو خونه زندگیمو اماده کنم البته یه کارایی هم کردم مثلا اینکه رفتم برای سرویس بهداشتی کلا همه چیز نو خریدم سطل زباله وفرچه حوله ودمپایی ویه چهارپایه کوچولو برای شما تا قشنگ وایسی روش وبتونی شخصا دستاتو بشوری هیچ کدوم نزاشتم تو دستشویی گفتم دیگه عید من مرداد هر وقت کارگر اومد همه جارو سابیدم با کمکش وسایل جدید دستشویی هم افتتاح میشه ،فقط باید یه چراغ خیلی خوشگل برای بالای روشویی بگیرم دیگه از خرید برای سرویس بهداشتی خلاص میشم وای راستی از دستشویی رفتنت برات نگفتم مادر از قبل هم رو کنترل خودت مسلط بودی ویادم نمیاد تا حالا شبی خودتو خیس کرده باشی اما دستشویی میرفتی نمی تونستی تو کاسه توالت بشینی برات بزرگ بود وپاهات درد میگرفت توالت فرنگی هم خودم نمیزاشتم استفاده کنی چون چند تا از دوستام بهم گفته بودن دیگه توالت فرنگی عادت کنه تو توالت ایرانی نمیشینه وهر جا برید بدبخت میشید برای همین بی خیال شدم تا بزرگ بشی بعدا خودت هر کدومو خواستی استفاده کنی الان یک ماهی هست که دیگه قشنگ میری از کاسه توالت استفاده میکنی می خوام شروع کنم برای شماره 1یادت بدم چطوری خودت رو بشوری وبعدشم خودت دستاتو بشوری تا برای دستشویی دیگه منو صدا نکنی چون دیگه چند وقت دیگه خم وراست شدن برام خیلی سخت میشه .تازه یه چیزی بگم قول بدی نخندیا مسواک جدید برای هر سه تامونم خریدم ولی اونارو هم باز نکردم تا وقتی که توالت برق بندازم وای از دست این زنها قبول دارم .امروز هم می خوام برم ملحفه بخرم یه روتختی برای خودم بدوزم  البته بابا جون قول داده یه روتختی باب میل من وخوشگل تو سال بعد برام بخر که اونم به خاله هدی گفتم باید بیای بهم برای دو ختنش کمک کنی که اونم می مونه برای اون ور سال .کلا می خوام یه چیزایی برای خونه بخرم یکم حال وهوای خونه عوض بشه ببینم شاید برای پرده ها هم والان زدم دلم نمیاد بیشتر خرج کنم چون می خوایم سال دیگه خونمون عوض کنیم .کل اطاق تورو باید بهم بریزم ببینم چطوری میتونم برای اون بچه هم جا باز کنم فعلا .راستی حسابی افتادم به خرید برای شما هی میرم بیرون برات لباس میخرم فعلا دارم برات لباس پاییزه وزمستونه میخرم نخندیا برای این دارم میخرم که اون موقع دیگه واقعا فرصتی نیست برای خرید برای شما دلم میخواد خیالم از بابت تو راحت باشه تا الان 4دست لباس خونه برات خریدم ودیروز هم از ال سی وایکیکی برات غیر از لباس عید لباس برای تولد سال دیگتم خریدم یه بوت هم برای زمستون سال بعدت خریدم مونده یه کاپشن وچند دست دیگه لباس خونه وبیرون که دیگه اوکی بشه البته لباس خونه تابستونی هم نداری تمام لباس هات کوچیکت شده که اونم گذاشتم وقتی شروع کردم برای خرید سیسمونی همون موقع برای شما هم لباس بخرم اخه الان لباس تابستونی خوب نیومده .برای همین این اخر سالی همش تو خیابونها ولیم برای خرید شما باور نمیکین ولی از الان تم تولدتم انتخاب کردم دیگه تو اردیبهشت هم از همه وسایل تم شما پرینت میگیرم وهر چی هم لازم باشه خریداشو میکنم حتی تا بادکنک تا اون موقع خیالم راحت باشه شاید اصلا تولدتو بیرون بگیریم ولی مطمئن که نیستم برای همین ضرر که نداره می خوام برای همه جورش اماده باشم دلم نمی خواد یه وقتی تو از ما دلخور بشی فکر کنی تورو یادمون رفته عشقمممممممممممممممممممم .وای چقدر از این ور اون ور برات حرف زدم اخه خودمم خیلی ذوق دارم دلم میخواد زود تر تابستون سال بعد بشه همه این کارهارو کرده باشم وفقط سه تایی منتظر تولد نی نی نازمون باشیم تازه از بابا هم قول گرفتم باید منو تو خرداد دوباره مسافرت ببره تا حسابی پر انرژی بشم .راستی یادم رفت عید هم مسافرت میریم با کل خانواده بابا جون والبته خانواده عزیز ودوست داشتنی زن عمو منیر من به خاله هدی هم گفتم بیاد خدا کنه اونا هم بیان البته جریان داره ها اون روز که قرار بود جا بگیریم زن عمو برای خودشو خانوادش یه سوئییت 45 متری گرفتن اون روز سایت خیلی شلوغ بود ومن چون ساختمونمون عوض شده بود یکم نت اینجا بازی در میاورد تونستم برای خودمون یه رزرو تایید نشده انجام بدم که با اینکه پول ریختم پولم رو محسوب نکردن ووقتی بهشون زنگ زدم بهم گفتن فردا پولت بر میگرده اگر می خوای باید ساعت 10 که سایت خلوت شد بری دوباره پول بریز ی برای بابا غلام هم تا مرحله ثبت پیش میرفتم سایت میپرید بالاخره بابا جون بهم زنگ زد وگفت زن عمو براشون گرفته یه واحد 45 متری ودیگه نمی خواد من بگیرم ما مهمان اونا میشیم گفتم باشه خیالم از بابت بابا راحت شد.رفتم خونه وبه بابا داود گفتم بزار من این واحدی که خودم رزرو کردمو بگیرم گفت نه همه میگن نگیر الان فکر میکنن ما دلمون نمی خواد پیششون باشیم خلاصه منم بی خیال شدم وهیچی پرید تا اینکه خونه عمو رضا فهمیدم غیر از ما وعمه بهاره قرار عمه بهناز هم مهمان بابا غلام باشه میدونی یعنی چی تو یه سوئئیت 45 متری 12نفر خرد وکلان باشیم اونم 4تا بچه که هر کدوم یه عادت خواب جدا برای خودشون دارن ومن مجبورم چون عمو مجتبی هم هست روز شب روسری سرم باشه اونم با اون وضعیت من دیگه کاردم میزدی خونم در نمیمود مخصوصا وقتی که همه بهم گفتم وااااااااااااااااااا وقتی می تونستی بگیری چرا نگرفتی اخه.منم گفتم والله به همتون زنگ زدم همتون گفتید نگیر وبی خیال داود هم گفت الان ناراحت میشن بقیه خلاصه کلی کلافه شدم حتی به سرمون زد بی خیال بشیم واصلا نریم تا اینکه امرروز داشتم کار میکردم وسط کارکردنم یهو به دلم افتاد برم ببینم تو سایت چه خبر که دیدم بلههههههههههههههههههههه همون واحدی که می خواستم بگیرم یکی رزروشو باطل کرده ومن سریع گرفتم خدارو شکر پولشم واریز کردم وبه بابا جون زنگ زدم اونم کلی خوشحال شد وگفت اعصابم خرد بود همش میگفتم تقصیر من این بنده خدا (منظورش من بودما خندونک)با این وضعش بیچاره خسته بشه بخواد دودقیقه کمرشو بزار زمین یه جا نیست که بشینه چه برس به اینکه بتون وسط روز بخواب به بابا غلام هم زنگ زدم که ما تو اطاقشون نیستیم وبا خیال راحت به عمه بهناز بگن اونا هم بیان 

بعدا نوشت مامان مینا:

سلام مجدد به گل پسرم دیروز همین جوری سر کار نشسته بودم وداشتم برای شما روده درازی میکردم که دیدم ای دل غافل ساعت از 4 هم رد شده ومن اصلا متوجه نشدم نمی دونی چطوری کامپیوتر خاموش کردم وپریدم بیرون بعدم فکر کردم این همه که نوشتمو ثبت نکردم که خدارو شکر امروز صبح دیدم بله همش ثبت شده خیالم راحت شد وای فکر کن می خواستم دوباره اون همه رو بنویسم اصلا نمی دونستم چی نوشتم اخه از هر دری برات نوشته بودم اخه کلا من به نوشتن خیلی علاقه دارم مخصوصا وقتی ذهنم بی نظم واصلا نمی دونم قرار چی کار کنم وقتی می نویسم همه چیز تو مغزم منظم میشه .وحالا ادامه ......

خوب دیروز بهت گفتم که تو خرید اون ملحفه برای رو تختی خودم  کلا دودل بودم چون خیلی کم رنگ بود یه صورتی خیلییییییییییییییییییییییی ملایم که روش پروانههای صورتی وابی پر رنگ داشت هم دلم نمی خواست اطاق بی حال باشه هم اینکه همش کثیف میشه به خاله هدی زنگ زدم گفت بابا تو این همه بشور وبساب داری بخر بابا خلاصه توراه برگشتن به خونه رفتم ودوباره دیدمش این بار به چشمم قشنگ تر اومد خریدمش بعد دیم برای شما هم ملحفه داره نارنجی جیغ که روش عکس کله خرس پو یادم افتاد کاغذ دیواری اطاق خودت هم روش عکس خرس داره دیگه دوودل نشدم برات سه متر خریدم البته باید برم ملحفه زرد هم بخرم که رو تشکی ویکی از بالشتها رو زد بدوزم و کاور رو تختی ویکی از بالشت هارو از همین نارنجی بدوزم تا حسابی اطاقت رنگی رنگی بشه البته یه والان نارنجی تور هم دیدم که باز دودل شدم نکنه به اطاقت نیاد شما هم ماشالله دستشوییت گرفته بود هی مانتوی منو میکشیدی بریم خونه پی پی من داره میریزه ابروم تو خیابون میره دیگه گفتم ولش کن میرم وبر میگردم فقط همون دو تا ملحفه رو برای خودم وشما خریدم ورفتیم .رسیدیم خونه نشستی یکم به کارتون دیدن به بابا داود زنگ زدم که من می خوام برم فروشگاه تاچ ملحفه خریدم ولی خریدم نصفه مونده گفت باشه ساعت 7 میرسه گفتم من ونوشاد میریم سلسبیل تو هم بیا اونجا با شما قدم زنون رفتیم تا مترو نواب راستی هوا خیلی خوب شده واون جوری سرد نیست خدا کنه عید هم همین جوری باشه توراه هم یه بند میگفتی پیتزا می خوام اول سه تایی رفتیم وپیتزا خوردیم بعد هم بابا کلی غر زد که تو که اصلا فست فود نمی خوردی تو این هفته دوبار فست فود خوردی برات ضرر داره واز این حرفها دیدم راست میگی دو تا برش بیشتر نخوردم هم گشنم بود هم گفتم بابا حق داره هر چقدر از این چیز ها کمتر بخورم بهتر .شما وبابا رفتید خونه تا من با خیال راحت برای خودم دور دور کنم وخرید کنم .برگشتم فروشگاه تاچ ودوباره ملحفه هاشو نگاه کردم یه ملحفه خیلی خوشگل دیدم که هم با سلیقه من وهم بابا داود جور بود واز همه مهمتر به ملحفه ایی که قبلا خریده بودم میومد رنگش ابی خیلی خوش رنگ که توش گل های صورتی داره 3.5 متر از اون خریدم که یه طرف کاور از این رنگ بزنم با دوتا رو بالشتی کلی تازه به دلم نشست بعد هم برای اطاق خواب خودم یه پرده ایی سفید تور خریدم تا حالا پرده تور نداشتم همش ساتن وحریر بوده گفتم بزار یه تنوعی بدم البته می خوام یه والان هم با پارچه ظخیم تر ورنگ صورتی وابی هم براش بخرم اون والان نارنجی بار یاطاق شما بود گفتم دوباره ور اندازش کردم دیدم خیر مطمئن نیستم به اطاقت بیاد دیگه برگشتم خونه روم به دیوار انقدر خونه شلوغ بهم ریخته بود که خدا می دونه بعد از بازی استقلال با تعاون عربستان که خدارو شکر برنده هم شده بود وبابا جون شارژ بود یه ساعتی خونه رو تمیز کردیم وشروع کردم هر چی خردیهب ودم به بابا نشون دادم واونم خیلی پسندید خدارو شکر در مورد والان نارنجی هم ازش پرسیدم گفت فکر کنم خوب بشه اما خودم هنوز دودلم حالا بزار ببینم تا عصری نظرم عوض میشه یا نه .خبر دیگه اینکه جفتمون چشممون عفونت کرده البته من از شما گرفتما دیگه امروز صبح دیدم زیر چشمم حتی باد کرده ویکم به نظرم اومد مژه هامم داره میریزه امشب برم دکتر ببینم چه دارویی بهم میدن .حالا دوباره کار جدید کردم یا خردی یانجام دادم میام اینجا وبرات تعریف میکنم عشقم .دوست دارم هوارتاااااااااااااااااااااااااااااااا


[ موضوع : ] روزهای زندگی نوشاد همه دنیای مامان وبابا...
ما را در سایت روزهای زندگی نوشاد همه دنیای مامان وبابا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmadaraneh-35a بازدید : 245 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 3:37